آ ا ب پ ت ث ج چ ح خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی
پسر و دختر
پسر
دختر
... 176 177 178 179 180  ... 
فروزنده
/foruzande/
(صفت فاعلی از فروختن و فروزیدن)، 1- نور و روشنی دهنده‌؛ روشن و تابان، افروخته و مشتعل؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) رونق دهنده و زینت بخش، آراینده.
فروغ
/foruq/
1- روشنی‌‌ای که از آتش‌، خورشید و دیگر منابع نورانی می‌تابد؛ پرتو؛ شعله‌ی آتش؛ 2- (به مجاز) رونق، درخشندگی و جذابیت؛ 3- (به مجاز) امید به زندگی و شوق و اشتیاق؛ 4- (اَعلام) فروغ فرخزاد [1312-1345 شمسی] شاعره‌ی ایرانی از مردم تهران. از آثار اوست: اسیر، دیوار، عصیان و تولدی دیگر.
فروغ‌اعظم
/f.-aezam/
(فارسی ـ عربی) (فروغ= (غ فروغ) + اعظم= بزرگوارتر، بزرگتر، بزرگوار، بزرگ) 1- ویژگی آن که دارای درخشندگی و روشنایی زیاد است؛ 2- (به مجاز) زیبارو.
فروهر
/foruhar/
1- نگهداری کردن؛ 2- پناه بخشیدن؛ 3- (در ادیان) در دین زرتشت، صورت غیر مادی هر یک از مخلوقات که برای محافظت از آسمان فرود می‌آید،
فَری‌مهر
/fari mehr/
(فری= خجسته، مبارک، دارای خجستگی و شکوه، شکوهمند و خجسته + مهر = خورشید)، 1- خورشید با شکوه و خجسته، آفتاب شکوهمند و مبارک؛ 2- (به مجاز) زیبارو.
فَریا
/fariyā/
[فری= خجسته، مبارک، دارای خجستگی و شکوه، شکوهمند و خجسته + ا = (پسوند نسبت)]، 1- (به مجاز) خجسته، شکوهمند، مبارک، با شکوه؛ 2- (به مجاز) جذاب، دلپذیر و گیرا.
فَریار
/faryār/
(فر = شکوه و جلال + یار (پسوند دارنگی))، فرهور. فرهور.
فریال
/feriyāl/
(عربی) 1- زیباروی؛ 2- خوش صدا؛ 3- نام پرنده ای.
فریبا
/fa(e)rybā/
1- (به مجاز) بسیار زیبا، دل پسند و خوشایند؛ 2- (در قدیم) به معنای فریفته.
فریبرز
/faryborz/
1- دارنده‌ی فرّ بزرگ، بزرگ فره، شکوه فره؛ 2- (اَعلام) (در شاهنامه) پسر کیکاووس و عموی کیخسرو، که با پادرمیانی رستم، فرنگیس مادر کیخسرو را به زنی گرفت.
... 176 177 178 179 180  ...