آ ا ب پ ت ث ج چ ح خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی
پسر و دختر
پسر
دختر

نام های پسر و دختر که با حرف «م» شروع میشوند

... 36 37 38 39 40  ... 
منزه
/monazzah/
(عربی) 1- به دور از آلودگی، پاک، پاکیزه؛ 2- مبرا، بری، بی عیب.
منصور
/mansur/
(عربی) 1- (در قدیم ) یاری داده شده، پیروز شده، پیروز و موفق؛ 2- (درحالت قیدی) به صورت غلبه یافته، پیروزمندانه؛ 3- (اَعلام) 1) نام دو تن از امیران سامانی. منصور اول: امیر [350-366 قمری]، محمّد بلعمی وزیر او بود. منصور دوم: امیر سامانی [387-389 قمری]؛ 2) منصور: لقب ابوجعفر عبدالله، دومین خلیفه‌ی عباسی [136-158 قمری] معروف به دوانیقی، که به دستور او پایتخت عباسیان در بغداد ساخته شد، ابو مسلم کشته شد و قیام مقنع و چندین قیام علویان سرکوب شد. در زمان او آندلس از خلافت عباسی جدا شد؛ 3) منصور (= شاه منصور): شاه بخشی از جنوب ایران و آخرین شاه [790-795 قمری] سلسله‌ی آل مظفر، که در جنگ با امیر تیمور گورکان کشته شد؛ 4) منصور (= منصور ابن ابی عامر): لقب محمّد ابن عبدالله: [قرن 3 هجری] وزیر و سردار امویان آندلس، از فاتحان معروف آن سرزمین، که در برابر مسیحیان پیروزیهای درخشانی داشت؛ 5) منصور بالله: [قرن 4 هجری] لقب قاسم ابن علی، پیشوای زیدی یمن؛ 6) منصور دشتکی: (= غیاث الدین منصور) [قرن 5 هجری] فقیه و حکیم ایرانی. وزیر شاه تهماسب اول صفوی [936-937 قمری]، که استعفاء داد و برای ادامه‌ی کار تدریس به شیراز بازگشت. از آثار اوست: اخلاق منصوری، الاشارات والتَلویحات (حکمت)، تعدیلُ‌المیزان (منطق) و مَعالِمُ الشَفا (طب)؛ 7) منصور حلاج (= حسین ابن منصور): [قرن 3 و 4 هجری] اندیشمند ایرانی، از مردم فارس، از بزرگان صوفیه و مؤلف چندین کتاب، که تنها یکی از آنها به عربی در دست است، به نام کتاب الطَّواسین. او در بغداد هشت سال زندانی و پس از آن تکفیر و سنگسار شد و جسدش را سوزاندند.
منصوره
/mansure/
(عربی) 1- (مؤنث منصور)، ( منصور 1- و2- ؛ 2-(اَعلام) شهر بندری، در شمال مصر، بر کرانه‌ی راست رود نیل.
مَنظَر
/manzar/
(عربی) 1- آنچه بر آن نظر بیفتد و به چشم دیده شود؛ 2- جلوه‌ی ظاهری هر شخص؛ 3- (به مجاز ) صورت و چهره، در مقابلِ مَخبَر؛ 4- (در قدیم) منظره.
مُنعم
/moneem/
(عربی) 1- (در قدیم) دارای مال و نعمت بسیار، ثروتمند، توانگر؛ 2- آن که به دیگران احسان می کند، بسیار بخشنده.
منوچهر
/manučehr/
1- به معنی «از نژاد و پشت منوش» [منوش یکی از ناموران قدیم]؛ 2-(اَعلام) منوچهر شاه اساطیری ایران، از خاندان ایرج یکی از پادشاهان پیشدادی است. او پسر پشنگ و نوه‌ی ایرج است که به کین خواهی ایرج برخاست و سلم و تور را کشت. آنگاه جدش فریدون او را پادشاهی داد و او 120 سال پادشاهی کرد.
مُنور
/monavvar/
(عربی) 1- روشن، درخشان، نورانی؛ 2- (به مجاز) روشن فکر.
مُنوره
/monavvare/
(عربی) (مؤنث مُنور)، ن مُنور.
مُنیب
/monib/
(عربی) (درقدیم) بازگشت کننده به سوی حق.
مُنیبا
/monibā/
(عربی ـ فارسی) (منیب + ا (پسوند نسبت))، منسوب به منیب، ( منیب.
... 36 37 38 39 40  ...