آ
ا
ب
پ
ت
ث
ج
چ
ح
خ
د
ذ
ر
ز
ژ
س
ش
ص
ض
ط
ظ
ع
غ
ف
ق
ک
گ
ل
م
ن
و
ه
ی
نام های پسر که با حرف «ف» شروع میشوند
فریمان
/farimān/
(فری = خجسته، مبارک، دارای خجستگی و شکوه، شکوهمند و خجسته + مان/من= اندیشه و فکر)؛ 1- دارای اندیشهی خجسته، مبارک و با شکوه؛ 2- (به مجاز) خیراندیش و نیک اندیش؛ 3- (اَعلام) 1) رودخانهای فصلی، در استان خراسان به طول 44 کیلومتر، که از شهرستان فریمان سرچشمه می گیرد و پس از عبور از روستاهای آن، در 11 کیلومتری جنوب فریمان به سد فریمان میریزد؛ 2) نام شهرستانی در شرق استان خراسان رضوی.
فریور
/farivar/
(دساتیر) راست، درست. [از برخاستههای فرقه آذرکیوان ـ برهان چ. معین].
فصیح
/fasih/
(عربی)، 1- ویژگی سخن یا بیانی که روان، روشن و شیواست و شنونده و خواننده آن را به سهولت در می یابد، دارای فصاحت؛ 2- ویژگی آن که سخنش روان، خالی از ابهام و دارای فصاحت باشد؛ 3- (در قدیم) به طور روشن و آشکار، دور از ابهام، همراه با فصاحت؛ 4- (اعلام) فصیح خوافی [777-845 قمری] احمدبن جلال الدین محمدبن نصیرالدین یحیی، تاریخ نگار، ملقب به فصیح بود. در هرات به دنیا آمد و عهده دار خدمات دیوانی شد. در سال 807 قمری، در زمان سلطنت شاهرخ در خراسان مأمور شد برای تحویل گرفتن خزانه ی شاهی به سمرقند برود. از سال 818 تا 836 قمری در دربار شاهرخ بهادر و فرزندش بایسنقر تقرب یافت و به مقاماتی رسید. مدتی نیز مورد خشم شاهرخ قرار گرفت و زندانی شد. در سال 845 قمری از زندان آزاد گردید. مجمل فصیحی از آثار اوست که کتابی تاریخی است مشتمل بر سه قسمت: از هبوط آدم (ع) تا ولادت پیامبر اسلام (ص)، از ولادت پیامبر اسلام (ص) تا هجرت او و از آغاز هجرت تا پایان سال 845 قمری.
فَضل
/fazl/
(عربی) 1- برتری در دانش، اخلاق و هنر؛ 2- دانش و معلومات؛ 3- لطف و توجه و رحمت و احسان (که از خداوند میرسد)؛ 4- (در قدیم) افزونی، زیادتی؛ 5- سخاوت و بخشندگی؛ 6- (اَعلام) 1) فضل ابن سهل: [قرن 1 و2 هجری] وزیر ایرانی مأمون از مردم سرخس، ملقب به ذوالریاستین، که به دست مأمون مسلمان شد و به فرمان او در حمام کشته شد؛ 2) فضل ابن نوبخت: [200 هجری] دانشمند ایرانی، مترجم کتابهای پهلوی به عربی و مؤلف کتابهایی در نجوم؛ 3) فضل برمکی: [147-193 قمری] وزیر هارونالرشید [178 هجری] و برادر رضاعی او. والی خراسان [178 هجری] در زندان هارون درگذشت.
فضلالله
/fazlollāh/
(عربی) 1- بخشش خدا؛ 2- (اَعلام) 1) (= فضل الله حروفی): [740-804 قمری] بنیانگذار آیین حروفیه؛ 2) فضلالله سربداری: امیر [748 هجری] سربداران برای هفت ماه.
فَلاح
/falāh/
(عربی) رستگاری، نیک انجامی، سعادت.
فَهام
/fahhām/
(عربی) (در قدیم) بسیار دانا و فهمیده.
فهیم
/fahim/
(عربی) (= فهمیده)، فهمیده.
فیاض
/fayyāz/
(عربی) 1- (در قدیم) جوانمرد و بخشنده؛ 2- دارای آثارِ مفید، پر برکت.
فیروز
/firuz/
(معرب ـ فارسی) 1- پیروز؛ 2- (اَعلام) [قرن اول هجری] از ایرانیان یمن، والی صنعا در زمان معاویه، که نوشتهاند در زمان پیامبر اسلام(ص) به مدینه رفت و مسلمان شد، پس از آن به یمن بازگشت و در زمان عمر به مصر رفت.