آ ا ب پ ت ث ج چ ح خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی
پسر و دختر
پسر
دختر

نام های پسر و دختر که با حرف «م» شروع میشوند

... 36 37 38 39 40  ... 
مِعراج
/meerāj/
(عربی) 1- (در ادیان) رفتن به سوی آسمان، به ویژه در مورد پیامبر اسلام(ص)؛ 2- به بالا رفتن، عروج؛ 3- (در قدیم) (به مجاز) تکامل؛ 4- (در قدیم) وسیله‌ای برای بالا رفتن، به ویژه نردبان.
معرفت
/maerefat/
(عربی) 1- شناخت کسی یا چیزی در آشنا شدن به ویژگی او یا آن از طریق مطالعه، تحقیق یا تجربه؛ 2- دانش، علم؛ 3- شناخت آداب و رسوم رایج در جامعه و رعایت آنها در معاشرت و ارتباط با دیگران به ویژه آداب و رسوم ناظر بر انسانیت و مردم‌داری؛ 4- بینش‌علمی و داشتنِ ملکه‌ی تحقیق و تفحص؛ 5- مجموعه‌ی آگاهی‌های اخلاقی و نتیجه‌ی عمل به آنها؛ 6- (در تصوف) مرحله‌ی سوم سلوک در عرفان در بعضی نحله‌‌های تصوف؛ 7- (در قدیم) آشنایی؛ 8- (در فلسفه) ادراک جزئیات مانند ادراک گرمی و سردی در مقابل علم که ادراک کلیات است.
معرفت‌الله
/maerefatollāh/
(عربی) (در قدیم) خداشناسی.
معروف
/maeruf/
(عربی) 1- آنچه در نزد دیگران یا در نزد همه شناخته شده است؛ 2- موسوم و شناخته شده؛ 3-(در علم حدیث) حدیثی مقبول که راوی آن ضعیف است؛ 4- (در تصوف) خداوند؛ 5- (در قدیم) (به مجاز) مهم، اصلی؛ 6- (در قدیم) (به مجاز) مقرب، نزدیک؛ 7- (اعلام) 1) معروف بغدادی [قرن 8 و 9 قمری] خوش نویس و شاعر، در بغداد زاده شد. هنگامی که سلطان احمد ملایر در بغداد مسلط شد به دربار او رفت و به کتابت مشغول شد. در سال 817 هجری قمری هنگامی که شاهرخ تیموری به اصفهان آمد او را همراه خود به اصفهان برد و کاتب مخصوص خود کرد. از شاگردان او شمس الدین هروی و استاد بایسنقر میزا بودند، هنگامی که احمد لر به شاهرخ سوء قصد کرد چون معروف از ملازمان او بود در قلعه ی اختیارالدین زندانی شد و در همانجا درگذشت؛ 2) معروف کرخی [قرن دوم هجری] از دوستان امام رضا (ع) و از زاهدان و متصوفان مشهور زمان خود، ابوالفرج بن الجوزی کتابی در اخبار و آداب او نوشته است.
مُعِز
/moeez(z)/
(عربی) 1- (در قدیم) گرامی دارنده؛ 2- از نام‌ها و صفات خداوند؛ 3- (اَعلام) معز فاطمی لقب ابوتمیم مَعَد ابن اسماعیل، خلیفه‌ی فاطمی [341-365 شمسی] که شمال آفریقا و مصر را تسخیر کرد و شهر قاهره را بنیاد نهاد.
مُعزز
/moeazzaz/
(عربی) 1- عزیز ، گرامی؛ 2- بزرگوار و ارجمند (زن).
معصوم
/maesum/
(عربی) 1- بی‌گناه و پاک؛ 2- (در ادیان) پیامبر اسلام(ص)، دخترش فاطمه(س) و هریک از دوازده امام شیعه؛ 3- (در قدیم) در امان، محفوظ.
معصومه
/maesume/
معصومه: از معصوم به معنی بی گناه و مصونیت یافته و نگاهداشته شده از گناه است همچنین معصوم به کسی گفته می شود که دارای ملکه عصمت باشد . از پیامبر اکرم (ص) سوال شد ؛ فما معنی المعصوم ؟ معنی معصوم چیست ؟ حضرت فرمودند: « المعتصم بحبل الله و حبل الله هوالقرآن ، لایفترقان الی یوم القیامه» معصوم کسی است که به ریسمان الهی چنگ بزند وآن ریسمان الهی قرآن است که تا روز قیامت از هم جدا نمی شوند ، در عقاید ما شیعیان چهارده معصوم (ع) از ملکه عصمت برخوردارند یعنی وجود آنها در دریای معارف الهی مستغرق است بقول مولوی : ظاهرش گم گشت در دریا ولیک ذات او معصوم و پابرجاست نیک معصومه نام دختر امام موسی کاظم (ع) است که گنبد و بارگاه او در شهر مقدس قم خورشید معرفت علوی در کشور ایران اسلامی است و مردم ولایت مدار ایران پروانه وار به دور شمع وجود مبارک او در گردش اند و به برکت آن بزرگوار بزرگترین مرکز فقاهت و تربیت و تعلیم علمای دین و شریعت در جهان شکل گرفته است . هر کس نام دخترش را معصومه بگذارد و قلباً او را به حریم عصمت حضرت معصومه (س) بسپارد از طهارت و پاکی اخلاقی و صفای قلب دختر خود در طول زندگی بهره ها خواهد برد هر که را معصوم نامش می نهند شیر عصمت را به کامش می دهند شــرط آنکه غایتـــی اندر جهان نــبود او را جـز خــدای مهـــربان
مُعظم
/moeazzam/
(عربی) بزرگ داشته شده، بزرگوار.
مُعظمه
/moeazzame/
(عربی، معظمة) 1- بزرگ داشته شده، بزرگ؛ 2- (اعلام) نویسنده بانوی تاجیکستان [1988-1951 میلادی] معظمه فرزند شخصیتی به نام احمد اسفره از استان خجند، تحصیلاتش را در دانشگاه تربیت معلم خجند تمام کرد و از آن پس کار تدریس را در پیش گرفت اما در سال 1978 از خجند به دوشنبه رفت و در هیأت تحریریه ی روزنامه ی مدنیت یا ادبیات و صنعت کنونی به کار پرداخت. نخستین داستان معظمه به نام «سیب قرمز» در 1970 در یکی از نشریات تاجیکستان به نام سودیتی به چاپ رسید و از آن پس داستان هایش پی در پی در نشریات دیگر انتشار می یافت و از برنامه ی ادبی صدای جمهوری تاجیکستان پخش می شد. مجموعه داستان های معظمه در سال 1958 میلادی به نام «اسب سپید» انتشار یافت و چندین داستان از این مجموعه به زبان روسی نیز ترجمه شده، معظمه عمر بسیار کوتاهی داشت و در سی و هفت سالگی درگذشت.
... 36 37 38 39 40  ...