آ
ا
ب
پ
ت
ث
ج
چ
ح
خ
د
ذ
ر
ز
ژ
س
ش
ص
ض
ط
ظ
ع
غ
ف
ق
ک
گ
ل
م
ن
و
ه
ی
نام های پسر و دختر که با حرف «ب» شروع میشوند
بِهفر
/behfar/
شکوهمند و با جلال و جبروت.
بُهلول
/bohlul/
(عربی) 1- به معنای مرد خنده رو؛ 2- مهتر نیکو روی؛ 3- جامع همهی خیرات؛ 4- (در حوزه های فرهنگی غیر عرب نظیر تاجیک) به معنی گول و لوده؛ 5- (در شمال افریقا) به معنای عام ساده دل است؛ 6- (اَعلام) ابو وُهیب ابن عَمرو مغیره، فرزانهای دیوانه نما (از عُقلاءالمجانین) [قرن 2 هجری] و از شاگردان امام جعفر صادق (ع) که در زمان هارون با تظاهر به دیوانگی از خلافت انتقاد میکرد.
بَهمن
/bahman/
1- (در اوستایی، vohumana)؛ 2-(در پهلوی، vahuman) نیک اندیش، به منش، نیک نهاد؛ 3- (در گاه شماری) ماه یازدهم از سال شمسی؛ 4- (در گیاهی) نام گیاهی دو ساله و سبز رنگ با گلی زرد رنگ که ریشهی آن مصرف دارویی دارد؛ 5- (در جغرافیا) توده عظیمی از برف و یخ، که از قسمت های بلند کوهستان لغزیده و همراه خود هزاران تن سنگ و مواد دیگر حمل میکند؛ 6- (در قدیم) در فرهنگ ایران قدیم فرشتهای که موکل بر روز و ماه بهمن بوده است؛ 7- (در قدیم) (در موسیقی ایرانی) از الحان قدیمی؛ 8- (اَعلام) 1) (در شاهنامه) پسر اسفندیار که پس از کشته شدن پدر به پادشاهی رسید و به خونخواهی پدر برخاست؛ 2) نام پسر کیقباد، شاعر زردشتی، سرایندهی «قصهی سنجان».
بَهمنیار
/b.-yār/
1- دوست و یاورِ نیک منش؛ 2- بهمن داده (آفریده)؛ 3- (اَعلام) 1) ابن مرزبان مکنی [کنیه او] به ابوالحسن، فیلسوف مشائی [قرن 5 هجری] و شاگرد مشهورِ ابن سینا؛ 2) احمد بهمنیار،[1261-1334 شمسی] ادیب و استاد دانشکدهی ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران.
بِهناز
/beh nāz/
خوش ناز و ادا.
بِهنام
/beh nām/
1- نیک نام، خوش نام؛ 2- (اَعلام) شهرت باستان شناس معاصر (عیسی بهنام) از بنیانگذاران رشته ی باستان شناسی دانشگاه تهران و از پایه گذاران موزه ی مردم شناسی.
بِهنود
/behnud/
(دردساتیر) پسر عزیز.
بِهنیا
/behniyā/
نیک نژاد، دارای اصل و نسب، اصیل، شریف.
بِهکام
/behkām/
(به مجاز) کسی که به بهترین وجهی به آرزوی خود رسیده؛ بهترین کامروا.