آ
ا
ب
پ
ت
ث
ج
چ
ح
خ
د
ذ
ر
ز
ژ
س
ش
ص
ض
ط
ظ
ع
غ
ف
ق
ک
گ
ل
م
ن
و
ه
ی
نام های پسر و دختر که با حرف «ک» شروع میشوند
کوثر
/ko(w)sar/
(عربی) (اَعلام) 1) سورهی صد و هشتم از قرآن کریم دارای سه آیه؛ 2) (در ادیان) جویبار، چشمه یا حوضی در بهشت؛ 3) نام شهرستانی در جنوب شرقی استان اردبیل.
کوروس
/kuros/
(= کوروش)، ( کوروش.
کوروش
/kuroš/
1- به نقل از« یوستی» [از مستشرقین] کوروش از کلمه ی «کورو» به معنی خور یا خورشید؛ 2- به نقل از بعضی منابع از ریشه ی بابلی به معنی چوپان؛ 3- (اَعلام) نام سه تن از شاهان ایران از سلسلهی هخامنشی 1) کوروش اول: شاه انشان (ایلام) [قرن 7 پیش از میلاد]، نیای کوروش بزرگ، که پس از تسخیر سرزمینش به وسیلهی آشور بانیپال، خراجگزار وی شد [639 پیش از میلاد]. 2) کوروش بزرگ: شاه [559-530 پیش از میلاد] و بنیانگذار شاهنشاهی ایران. او آخرین شاه ماد را برانداخت [550 پیش از میلاد] ولیدی [547 پیش از میلاد] و بابل [540 پیش از میلاد] را تسخیر کرد. 3) کوروش کوچک: پسر داریوش دوم، مدعی برادر خود اردشیر دوم در جانشینی پدر. در سال 401 پیش از میلاد به یاری مزدوران یونانی روانهی جنگ با اردشیر شد، ولی از او شکست خورد و کشته شد.
کوشا
/kušā/
[از کوش + ا (پسوند فاعلی و صفت مشبهه)]،آن که بسیار تلاش و کوشش میکند، ساعی، تلاشگر.
کوشان
/kušān/
(از کوش (کوشیدن) + ان (پسوند صفت فاعلی))، 1- (= کوشا)، کوشا؛ 2- (اَعلام) نام قوم و سرزمینی.
کوشیار
/kušyār/
(= گوشیار)، [از گوش (نام فرشته) + یار (پسوند مبدل «داد» به معنی داده)]، 1- روی هم به معنی دادهی فرشته؛ [گونهی دیگر این واژه (گوشیار) در برخی منابع فارسی «نگهبان چهار پایان» معنی شده است]. 2-(اَعلام) کوشیار گیلانی [قرن 4و5 هجری] ریاضیدان و اخترشناس ایرانی، از مردم گیلان، مؤلف زیج جامع، کتاب اسطرلاب، الابعاد والاجرام، فی اصول حسابالهند.
کوهیار
/kuhiyār/
(در شاهنامه) از دلاوران ایرانی که در لشکرکشی کیخسرو به توران و نبرد بزرگ کیخسرو با افراسیاب شرکت داشت. [بنابر بعضی از نسخه های شاهنامه «کوشیار» به جای «کوهیار» آمده است].
کوکب
/ko(w)kab/
(عربی) 1- (در نجوم) ستاره؛ 2- (در گیاهی) گل زینتی درشتِ پُر پَر به رنگهای ارغوانی، سفید، زرد، قرمز یا بنفش.
کیا
/kiyā/
1- (در قدیم) پادشاه، سلطان، حاکم، فرمانروا، والی؛ 2-(به مجاز) سرور و بزرگ؛ 3- (به مجاز) حرمت، عزت، آبرو؛ 4- (اَعلام) عنوان بعضی از حکام و رؤسای طبرستان و گیلان در قدیم.
کیارا
/kiyārā/
تاسه، میل و خواهش به خوردن چیزهای بیقاعده (ناباب) چنانکه این حالت در زنان آبستن پدید میآید. [دکتر معین در جلد پنجم برهان (ص239) آورده است بنا بر قاعدهی تبدیل «و» به «گ» به نظر میرسد اصل کلمه «گیار» بوده (= ویار) و «ا» آخر کلمه الف اطلاق است در آخر شعر، و فرهنگ نویسان آن را جزو کلمه گرفتهاند و در همین کتاب (منظور برهان) این اشتباه نظیر دارد].