آ
ا
ب
پ
ت
ث
ج
چ
ح
خ
د
ذ
ر
ز
ژ
س
ش
ص
ض
ط
ظ
ع
غ
ف
ق
ک
گ
ل
م
ن
و
ه
ی
نام های پسر و دختر که با حرف «ف» شروع میشوند
فَرهود
/farhud/
(عربی) 1- کودک پرگوشت و خوب صورت؛ 2- مرد درشت اندام.
فروتن
/forutan/
آن که خود را از دیگران برتر نداند، آن که خودپسند نیست، متواضع.
فُرود
/forud/
1- (به مجاز) فرا رسیدن؛ 2- (در قدیم) پایین، نشیب، سرازیری، قرار گرفته در مرتبهی پایین از جهت مقام؛ 3- (اَعلام) (در شاهنامه) پسر سیاوش از «جریره» دختر پیران ویسه، که بر اثر زخم شمشیر رهام کشته شد.
فروردین
/farvardin/
1- فروردهای پاکان و فروهرهای پارسیان؛ 2- در آیین زرتشتی یکی از فرشتگان موکل به روز نوزدهم هر ماه شمسی (فروردین روز)؛ 3- ماه اول هر سال شمسی (فروردین ماه).
فروز
/foruz/
1- افروختن، فروزیدن؛
2- (در قدیم) به معنای روشنایی و نور.
فروزان
/foruzān/
آنچه بر اثر سوختن روشنایی دهد، فروزنده، شعلهور، مشتعل، روشن، تابناک، درخشنده.
فروزنده
/foruzande/
(صفت فاعلی از فروختن و فروزیدن)، 1- نور و روشنی دهنده؛ روشن و تابان، افروخته و مشتعل؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) رونق دهنده و زینت بخش، آراینده.
فروغ
/foruq/
1- روشنیای که از آتش، خورشید و دیگر منابع نورانی میتابد؛ پرتو؛ شعلهی آتش؛ 2- (به مجاز) رونق، درخشندگی و جذابیت؛ 3- (به مجاز) امید به زندگی و شوق و اشتیاق؛ 4- (اَعلام) فروغ فرخزاد [1312-1345 شمسی] شاعرهی ایرانی از مردم تهران. از آثار اوست: اسیر، دیوار، عصیان و تولدی دیگر.
فروغاعظم
/f.-aezam/
(فارسی ـ عربی) (فروغ= (غ فروغ) + اعظم= بزرگوارتر، بزرگتر، بزرگوار، بزرگ) 1- ویژگی آن که دارای درخشندگی و روشنایی زیاد است؛ 2- (به مجاز) زیبارو.
فروهر
/foruhar/
1- نگهداری کردن؛ 2- پناه بخشیدن؛ 3- (در ادیان) در دین زرتشت، صورت غیر مادی هر یک از مخلوقات که برای محافظت از آسمان فرود میآید،