آ
ا
ب
پ
ت
ث
ج
چ
ح
خ
د
ذ
ر
ز
ژ
س
ش
ص
ض
ط
ظ
ع
غ
ف
ق
ک
گ
ل
م
ن
و
ه
ی
نام های پسر و دختر که با حرف «ب» شروع میشوند
بِشارت
/bešārat/
(عربی) 1- خبر خوش، مژده، مژده دادن، مژده آوردن؛ 2- (در ادبیات عرفانی) بشارت به وصل حبیب به سوی حبیب است.
بِشر
/bešr/
(عربی) 1- گشاده رویی؛ 2- (اَعلام) بِشر حافی صوفی معروف که در بغداد میزیست و گروهی از صوفیان را در اطراف خود گرد آورد. گویند وی در آغاز به کار لهو و لعب مشغول بود و بر اثر تذکر امام موسی ابن جعفر(ع) متنبه شد و توبه کرد.
بُشری
/bošrā/
(عربی) 1- بشارت، مژده، مژدگانی؛ 2- از واژههای قرآنی (یونس: 64).
بَشّار
/bašār/
(عربی) 1- بشارت دهنده؛ 2- (اَعلام) 1) از اصحاب امام صادق(ع)؛ 2) ابومُعاذ بَشّار بن بُرد شاعر نابینا و بلند آوازهی عرب زبان عراقی [قرن2 هجری] که در شعرهایش ایران و ایرانیان را می ستود. از این رو عرب ها او را به زندیق بودن متهم کردند و در باتلاق انداختند؛ 3) بشار مرغزی (= مروزی) شاعر ایرانی [قرن 4هجری] معاصر سامانیان.
بَشیر
/bašir/
(عربی) 1- مژده دهنده در مقابل نذیر، مژده آور، مژده رسان، بشارت دهنده؛ 2- (اَعلام) 1) از القاب پیامبر اسلام(ص)؛ 2) بشیر ابن سعد ابن ثَعلَبه، ابونعمان صحابی انصاری خَزرَجی که در پیمان عَقَبه و تمامی غزوه ها شرکت داشت.
بَصیر
/basir/
(عربی) 1- بینا؛ 2- (به مجاز) آگاه؛ 3- از نامها و صفات خداوند؛ 4- دانا، بیننده، روشن بین؛ 5-(اَعلام) 1) ابوعلی بَصیر کاتب، شاعر و مترسّل نابینای شیعی [قرن 3 هجری]؛ 2) حسین ابن علی بَصیر مشهور به ابن زکوم (زقوم) شاعر نابینای مادر زاد شیعی اهل حِلّه در عراق [قرن 13و 14هجری].
بَصیرا
/basirā/
(عربی ـ فارسی) (بصیر + ا (پسوند نسبت))، 1- منسوب به بصیر؛ 2- منتسب به دانایی؛ 3- (به مجاز) دختری که بینا و دانا باشد. + ن.ک. بَصیر. 1- ، 2- ، 3- و 4-
بَصیرت
/basirat/
(عربی) 1- بینایی؛ 2- (به مجاز) آگاهی داشتن از امری و جزئیات آن را در نظر داشتن، آگاهی و دانایی؛ 3- (در تصوف) نیروی باطنی که سالک با آن حقایق و باطن امور و اشیا را در می یابد.
بِلال
/belāl/
(عربی) 1- آب و هر آن چه که، گلو را تر کند؛ 2- (اَعلام) ابن رباح حبشی نام مؤذن و خازن و از یاران خاص و صمیمی پیامبر اسلام(ص).
بِلقیس
/belqis/
(عبری) (اَعلام) ملکهی شهر سبا که در روایات نام همسر حضرت سلیمان(ع) است. [پیشینه و ریشهی نام بلقیس به درستی دانسته نیست، برخی آن را برگرفته از واژهی احتمالاً یونانیpallaxis، به معنای دختر باکره یا همخوابه دانستهاند و برای آن معادلهایی در زبانهای آرامی و عبری برشمرده و بعضی ریشهی یونانی آن را به معنای نوعی آلت موسیقی دانستهاند و معادلهایی در زبان سومری، اَکَدیِ بابلی و لاتین برای آن برشمردهاند. همچنین برخی بر این عقیدهاند که نام بلقیس از واژهی اوستایی pairikaدر دورهی هخامنشیان است که بعدها در فارسی به صورت پری درآمده است. در هر صورت اینان متفقاند که این واژه وارد زبان عبری شده و در عربی به صورت بلقیس درآمده است. (نقل مطالب از دانشنامهی جهان اسلام ج 4ص73)].