آ ا ب پ ت ث ج چ ح خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی
پسر و دختر
پسر
دختر

نام های پسر و دختر که با حرف «ه» شروع میشوند

1 2 3 4 5  ... 
هُدی
/hodā/
(عربی) 1- (در قدیم) هدایت کردن، هدایت، راهنمایی؛ 2- رسیدن به حق و حقیقت؛ 3- راه راست، مسیر درست؛ 4- (به مجاز) دین هدایت، اسلام.
هدیه
/he(a)d(i)ye/
(عربی) 1- آنچه به مناسبتی یا به رسم یادگار به نشانه‌ی محبت به کسی داده می شود، پیش‌کش، ارمغان، کادو؛ 2- (احترام آمیز) قیمت خرید و فروش قرآن کریم؛ 3- (در قدیم) رونمای عروس؛ 4- (در قدیم) موهبت و عطای خداوند.
هدیه‌زهرا
/h.-zahrā/
از نام‌های مرکب، ا هدیه و زهرا.
هَرانوش
/harānuš/
1- دختر آتش؛ 2- (به مجاز) زیبارو.
هرمز
/hormoz/
(اوستایی) (= ارمز، ارمزد، اورمزد، هورمز و هورمزد)، 1-(در ادیان) اهورامزدا (د اهورا)؛ 2- (درنجوم) ستاره‌ی مشتری؛ 3- (در گاه شماری) روز اول از هر ماه شمسی؛ روز پنج شنبه. [ایرانیان قدیم به روزهای هفته چندان توجهی نداشته‌اند، بعدها به مناسبت انتساب این روز به مشتری نزد سامیان، این اطلاق بوجود آمده]؛ [هرمز در اوستایی نیز به معنی آفریننده‌ی نیکی بکار رفته در مقابل اهریمن که معنی آفریننده‌ی بدی داشته]. 4- (اَعلام) 1) نام پنج تن از شاهان ساسانی. هرمز اول: شاه [272-273 میلادی]، که از زمانی حمایت کرد؛ هرمز دوم: شاه [303-310 میلادی]، پسر نرسی و پدر شاپور ذوالاکتاب، که در جنگ با مهاجمان عرب کشته شد؛ هرمز سوم: شاه [457-459 میلادی]، در جنگ با برادرش پیروز کشته شد؛ هرمز چهارم: شاه [579-590 میلادی]، که در زمان او بهرام چوبین ترکان را شکست داد. هرمز بر اثر توطئه‌ی خسرو پرویز زندانی و کور شد؛ هرمز پنجم: شاه [631 میلادی] به دست یکی از محافظانش کشته شد؛2) هرمز: جزیره ایرانی در خلیج فارس، به مساحت حدود 50 کیلومتر مربع؛ 3) هرمز: نام تنگه‌ی میان خلیج فارس و دریای عمان به عرض 80 کیلومتر؛ 4) هرمز: نام شهری در جزیره‌ی هرمز در شهرستان قشم، در استان هرمزگان؛ 5) نام شهر باستانی ایران در محل کنونی شهر میناب، در استان هرمزگان، که پس از مهاجرت مردم آن در قرن 7 هجری به جزیره‌ی هرمز، رو به ویرانی نهاد.
هرمزد
/hormozd/
(= هرمز)، ( هرمز.
هَژار
/hažār/
(کردی) 1- بینوا، فقیر، تنگدست؛ 2- (اعلام) عبدالرحمان ابن حاج ملامحمد شرفکندی متخلص به هَژار [1341-1411 قمری] از شاعران و نویسندگان کُرد. از آثار اوست: ترجمهی قانون در طب ابن سینا به فارسی، مم و زین خانی، بوکوردستان، ترجمهی شرفنامه به کردی، ترجمهی رباعیات خیام به کردی.
هُژَبر
/ho(e)žabr/
(عربی، هزبر) (در قدیم) 1- شیر؛ 2- (به مجاز) پهلوان، مرد دلاور.
هژیر
/ha(e)žir/
(= هجیر) 1- خوب، پسندیده؛ 2- زیبا؛ 3- چابک، چالاک؛ 4- (در حالت قیدی) به خوبی؛ 5- (در پهلوی) خوب چهر، نیک نژاد؛ 6- (اَعلام) نام پسر گودرز.
هَستی
/hasti/
1- وجود در مقابل نیستی؛ 2- زندگی، زندگانی؛ 3- (به مجاز) همه‌ی دارایی. مایملک؛ 4- (به مجاز) جهان، عالم وجود.
1 2 3 4 5  ...